مهمترین آرمان کشورهای جنوب خلیج فارس ، نابودی عظمت و اقتدار ایران است . حکیم ارد بزرگ
سخنان حکیمانه
کشورهای عربی جنوب ایران ، چه در هنگام جنگ و چه در هنگام صلح ، همواره با ایرانیان در حال جنگ و ستیز بوده اند . حکیم ارد بزرگ
کتاب سرخ - Red Book - ;jhf svo
کوروش ، داریوش ، نادر و ابوعلی سینا و ... مرده اند ، از جنازه آنها چه می خواهید ؟ اگر به آن میزان زمانی که صرف تعریف و تمجید آنها می کنید را صرف تشویق زندگان می کردید امروز کشوری بسیار آبادتر و هزاران هزار چهره فاخر داشتیم . حکیم ارد بزرگ
مردی که نفس و مهر یک زن ، همراهی اش نمی کند ، همواره خویشتن را می خراشد . حکیم ارد بزرگ
مهر و مهربانی ، درخشش باورهای پاک درون آدمیان است . حکیم ارد بزرگ
چشمه مهر و مهربانی ، همواره در دل اُرُد ، جاری خواهد بود . حکیم ارد بزرگ
نزدیک شدن به آدمهای بی خرد ، تاوانی دهشتناک دارد . حکیم ارد بزرگ
سازش بر روی داشته های به یغما رفته ما ، به نام آشتی جویی و دوستی ، از نادانی است . حکیم ارد بزرگ
چه بسیار آدمیان نادانی که مهربانی شایستگان را ، بر نمی تابند . حکیم ارد بزرگ
ره آورد گفتگو با نادان ، دو چیز است : نخست ، از دست دادن بخشی از زندگی ، و دیگری ، گرفتار شدن در گمان پوچ و بی ارزش . حکیم ارد بزرگ
نادانی ، خودخواهی به بار می آورد . حکیم ارد بزرگ
پند و اندرز نادرست ، موجب نفرت همیشگی دیگران ، از ما می شود . حکیم ارد بزرگ
آن که پند و اندرز نمی پذیرد ، خیلی زود گرفتار می شود . حکیم ارد بزرگ
آدمهای نادان ، بسیار زود در مورد دیگران ، داوری و قضاوت می کنند . حکیم ارد بزرگ
ایران فرتوت و بیمار را ، باید به خاک سپرد ، ایران ما باید دوباره زاده و جوان شود ، تا راه ابرنیرومند شدن را ، باز یافته و بپیماید . حکیم ارد بزرگ
=================////////////////////////..........................---------------------
اوحدی
اشک ما آبیست روشن در هوات
خود به چشم اندر نیامد اشک مات
در طوافت سعی خواهم کرد از آنک
سعیها کردست گردون در صفات
خون من ریزی و دل گیری نوا
بینوایی به دلم را از نوات
ای خط سبزت برات خون من
کم نویس آن خط که مردیم از برات
دی دوایی می نبشتی از قلم
حال من نشنید و دل خون شد دوات
ای به زلف و خال چون لیل دجا
در دل و جانم غم لیلی دوجات
نزد ترکان ما ترا قدر ار چه نیست
نزد ما، ای ترک، یک دم باش مات
دل بلات ار بت پرستان میدهند
بت پرستم من، که دادم دل بلات
گر نجات از عشق جویی، اوحدی
پیش او هم، نه رهت باشد، نه جات
تا قلندر نشوی راه نیابی به نجات
در سیاهی شو، اگر میطلبی آب حیات
موی بتراش و کفن ساز تنت را از موی
تا درین عرصه نگردی تو بهر مویی مات
به یلک هر دو جهان را یله کن، تا چو یلان
نام مردیت برآید ز میان عرصات
کفش و دستار بینداز و تهی کن سر و پای
تا چو ایشان همه تن گردی اندر حرکات
این گروهند همه ترک عرض کرده و باز
همچو جوهر شده از نور یقین زنده به ذات
زندگی گر صفت روز و شب ایشانست
زندگان دگر، انصاف، رمیماند و رفات
نیست جز صدق دلیل ره ایشان به خدای
گر کسی را به ازین هست دلیلی، قل: هات
اوحدی، رو مددی جوی ز خاک درشان
تا گرفتار نگردی به هوا چون ذرات
حسن خود عرضه کن، ای ماه پسندیده صفات
تا شود دیدهٔ ما روشن از آثار صفات
لب لعل و دهن تنگ و خط سبز تو برد
در جهان آب رخ معدن و حیوان و نبات
چشمم از گریه فراتست و رخ از ناخن نیل
تو توانی که به هم جمع کنی نیل و فرات
همچو فرهاد دگر کوه گرفتیم و کمر
در فراق رخت، ای دلبر شیرین حرکات
جز وفاق تو حدیثم نبود وقت نشو
جز وفای تو به یادم نبود روز وفات
سیم اشک من از آن نقد روانست، که گشت
لب لعل تو محصل، خط سبز تو برات
هر چه گویی بتوانم، مگر از روی تو صبر
و آنچه خواهی بکنم، جز به فراق تو ثبات
نیک درویشم و در حسن زکاتی هم همست
بده، ای محتشم حسن، به درویش زکات
کردم اندیشه که آن روز کجا دانم رفت؟
گر بیابم ز کمند سر زلف تو نجات
اوحدی داد تو از شاه بخواهد روزی
که بگردد به فراق رخ زیبای تو مات